<no title>

ساخت وبلاگ

حميده ابراهيم پور         دانشجوي ارشد برنامه ريزي روستايي     انسان و محيط  

                                       مكتب اگزيستانسياليسم

اگزیستانس(existence) به معنی وجود است. اولین بار، سورن کیی یرکگارد فیلسوف دانمارکی، این کلمه را به معنای وجود واقعی انسان به کار برد. وجود انسان به عنوان یک موجود خودآگاه؛ یعنی موجودی که از خودش به طور روشن و بی واسطه آگاه است.

مکتب اگزیستانسیالیسم یا مکتب اصالت وجود که یکی از مکاتب فلسفی است، چنین انسانی را مبداء فلسفه قرار می دهد.

وجه تسمیه این مکتب، این است که بنابر نظر فلاسفه اگزیستانس وجود و هستی انسان، مقدم تر از ماهیت و چیستی آن می باشد. همه ما حقیقتا با وجود اشیا سر و کار داریم و اگر درست توجه کنیم، خود را غوطه ور در وجود جهان و موجودات آن می یابیم. بنابراین اصالت با وجود می باشد. (اگزیستانسیالیسم یعنی مکتب اصالت وجود)

4 فیلسوف پایه گذار اصلی اگزیستانسیالیسم هستند :

 

سورن کی یر کگارد 19

فردریش نیچه19

مارتین هایدگر20

ژان پل سارتر20

البته تفکرات اگزیستانسیالیستی در یونان باستان هم بوده است . مارکوس اورلیوس از جمله اگزیستانسیالیستهای یونانی بوده است.

 

این فلسفه توسط سورن کی یرکگارد در قرن نوزدهم به وجود آمد. او با بعضی از سنت های فلسفی که در زمانش رواج داشت، مخالفت نشان داد؛ زیرا عقیده اش این بود که این فلسفه ها چه راست باشند و چه دروغ، ارتباطی با مسائلی که انسان عملا در زندگی با آن ها روبرو است، ندارند

 

در عوض، مسائل واقعی فلسفی چنین مسائلی هستند   

 

مقصود اصلی حیات انسان چیست؟ به هستی انسان چه معنایی می توان داد؟ غایت و هدف رویدادهای انسانی؛ انسانی که دلتنگ، پوچ و بی معنی است، چیست؟

او گفت: پرسش اساسی، معنای وجود می باشد. یعنی این سوال که حقیقت وجود چیست؟

 

اما این پرسش نزد عقل بی معناست؛ زیرا عقل از راهیابی به معنای آن ناتوان است.

 کی یرکگارد نتیجه گرفت:

 

پرسش درباره چیستی انسانیت، زندگی و جهان، پرسش هایی است که همه با آن دست به گریبانند، با این وجود عقل و فلسفه سنتی، هیچ پاسخی نمی تواند به آن ها بدهد.

بنابراین، انسان نمی تواند از راه عقل به شناخت یقینی برسد. تجربه حسی و آگاهی تاریخی ما همواره دستخوش تغییر است. انسان بودن یعنی زیستن در مخمصه ای همراه با ترس و اضطراب. به طور کلی بخشی از وجود انسان، حیوانی و پاره ای عقلانی است و این تعارض، حل شدنی نیست.

پس نتیجه می گیریم که عقل نمی تواند راهنمای ما باشد؛ بلکه تنها راه نجات انسان از جهل این است که وضع و حالت غم انگیزی را که در آن گرفتار است، بشناسد و سپس با اطاعت محض، یعنی نه به وسیله عقل و منطق، بلکه با نور ایمان از این وضعیت و جهل خارج گردد.

 

اگزیستانسیالیسم کی یرکگارد، اگزیستانسیالیسم دینی بود؛ یعنی راه نجات انسان را در ایمان به خدا می دانست؛ اما بیشتر فیلسوفان این مکتب که پس از او آمدند و متعلق به قرن بیستم بودند، دیندار نبودند.

در آثار آن ها، سوال اساسی فلسفه اگزیستانس این است که انسان در این عالم نامعقول و بی معنا چگونه باید زندگی کند. آن ها فلسفه های سنتی و حتی فلسفه تحلیلی را بیهوده دانستند؛ زیرا اعتقاد داشتند که این فلسفه ها با مسائل واقعی بشر کاری ندارند.

 

اعتقاد آن ها این بود که انسان در زندگی با دنیایی توضیح ناپذیر روبروست.(مثلا کودکی بی گناه توسط سربازان دشمن کشته می شود و هزاران نمونه مانند این.) جهان پیرامون ما، سرشت انسانی و سرشت هستی به گونه ای است که آشوب درونی و اضطراب را بر می انگیزد.

 

فلاسفه اگزیستانس برای تبیین این مسائل و حل آن ها، هر یک به راهی رفتند.

به عنوان نمونه، فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی، اظهار داشت که راه حل، کنار گذاشتن عقلانیت و شک کردن به هرچه شک پذیر باشد، حتی به اصول اخلاق و ارزش ها است. بدین ترتیب ، دیگر نه عقیده و یقینی باقی می ماند و نه اخلاق و ارزشی. چنین تفکراتی بود که در قرن بیستم، منتهی به مکتب پوچ گرایی( نهیلیسم ) گردید.

 

فلسفه اگزیستانس در حیات فکری و عقلی معاصر تاثیر بسیاری گذاشته است. از هم پاشیدگی و فرو ریختگی اروپا پس از جنگ های جهانی، در همگان این عقیده را ایجاد کرد که افکار و ارزشهای متداول را بی اعتبار و خالی از معنا بدانند و به این نتیجه برسند که در دنیایی که در آن زندگی می کنند، عقل و منطق نه تنها حاکم نیست، بلکه اصلا به هیچ دردی هم نمی خورد.

 

فلسفه اگزیستانس یا فلسفه اصالت وجود، فلسفه عمیقی است و اوج آن را می توان در اثر بزرگ فیلسوف آلمانی مارتین هایدگر، به نام وجود و زمان یافت.

 

کی یر کگارد دانمارکی و نیچه ی آلمانی جزو اگزیستانسیالیستهای معتقد به خدا بودند و مارتین هایدگر و ژان پل سارتر ملحد بودند . اما آن دو را هم به شدت کلیسا تکفیرکردند چون نقد می کردند و همه چیز را زیر سوال می بردند.

 

در نوشته ی حاضر نگارنده بیشتر آرا و عقاید ژان پل سارتر را مد نظر قرار داده است که البته اصول اساسی مکتب اگزیستانسیالیسم در بین فلاسفه ی نامبرده تقریبا مشترک است.

ژان پل سارتر  Jean-Paul Sartre

سارتر روز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد؛ از پدری که افسر نیروی دریایی بود و مادری که دخترعموی دکتر آلبرت شوایتزر معروف، برندة جایزه صلح نوبل است. پانزده ماهه بود که پدرش مرد. مادر و پدربزرگ اش، او را بزرگ کردند که اولی کاتولیک بارش می‌آورد و دومی سرش را به ریاضیات و ادبیات کلاسیک گرم می‌کرد. در جوانی برای گرفتن مهارت در تدریس فلسفه امتحان داد و رد شد. یک سال گذشت و نتیجة امتحان بعدی در ۱۹۲۹، جایگاه نخست را نصیب او کرد. همین سال است که با سیمون دوبوآر آشنا می‌شود؛ دختری که در همان امتحان، نفر دوم شده و فرزند یک خانوادة کاتولیک است. سیمون دوبووار، فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی همراه و همدم مادام‌العمر او بود. آشنایی سارتر و دوبووار، در سال ۱۹۲۹ در مدرسهٔ ممتاز اکول نرمال سوپریور صورت گرفت.

بطور کلی دو دوره در زندگی حرفه‌ای سارتر وجود داشت. اولین دورهٔ زندگی حرفه‌ای او دورهٔ پس از نوشتن اثر معروف‌اش، هستی و نیستی، بود. سارتر به آزادی بنیادی انسان اعتقاد داشت و باور داشت که «انسان محکوم به آزادی است.»

در دومین دورهٔ حرفهٔ زندگی‌اش، سارتر به‌عنوان روشن‌فکری فعال از نظر سیاسی شناخته می‌شد. سارتر از طرفداران کمونیسم بود، هرچند که هرگز به‌طور رسمی به عضویت حزب کمونیست درنیامد.

 وی بیشتر عمر خویش را صرف مطابقت دادن ایده‌های اگزیستانسیالیستی‌اش کرد. سارتر معتقد بود که انسان باید خود سرنوشت‌اش را تعیین کند. وی هم‌چنین، مطابق با اصول کمونیسم، باور داشت که نیروهای اقتصادی-اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند.

در سال ۱۹۶۴ سارتر برندهٔ جایزهٔ ادبی جایزه نوبل ادبیات شد ولی از پذیرفتن آن امتناع ورزید. در همین سال، رئیس سازمانی شد به نام دفاع از زندانیان سیاسی ایران که کارش تا پیروزی انقلاب ۱۹۷۹ ادامه داشت.

سارتر در سال ۱۹۸۰ از دنیا رفت. خاکستر او در گورستانی در پاریس به خاک سپرده شد. پس از مرگ سارتر، سیمون دوبووار همسر وی کتابی با نام مراسم وداع در مورد مرگ وی نوشت.

اصطلاحات و تعابیر اصلی مکتب اگزیستانسیالیسم:

تقدم وجود بر ماهیت

آزادی و مسوولیت

دلهره

 

تقدم وجود بر ماهیت:

اساسی ترین و اولین اصل در مکتب اگزیستانسیالیسم نظریه ی تقدم وجود بر ماهیت است. طبق این نظریه ابتدا ماهیت همه ی کائنات به جز انسان توسط خدا( اگزیستانسیالیسم الهی) ویا طبیعت (اگزیستانسیالیسم الحادی)  خلق شده است وسپس بر طبق آن ماهیت مشخص هستی به وجود آمده است .

نقاشی را تصور می کنیم که تصمیم به خلق یک تابلوی نقاشی دارد . در ابتدا نقاش طرح ورنگبندی وسبک کار خود را در ذهن ایجاد می کند وبا توجه به حالات و هدف اثر خود را پی ریزی می کند . به عبارت دیگر میتوان گفت که نقاش ماهیت اثر خود را خلق کرده است ووقتی که با توجه به این ماهیت اثر خود را روی بوم میاورد آنرا به وجود آورده است .پس در ابتدا ماهیت کار متصور بوده و بعد موجودیت آن ایجاد شده است .در اینجاماهیت کار مقدم بر وجود آن می باشد یعنی همان نظری که مکتب اگزیستانسیالیسم برای هستی  به جز انسان متظور است.

البته همیشه خلق ماهیت یک موضوع منجر به ایجاد آن نمی شود فرضا وقتی که ما از مرغ هما سخن می گوییم ؛ می دانیم که هما مرغی است آتش خوار که در آتش زندگی می کند ودر آتش می زاید و این کاملا ماهیت مرغ هما را برای ما معلوم می سازد ولی هنگامی که سوال می شود که آیا مرغ هما وجود دارد پاسخ خیر است . پس هما ماهیتی بدون موجودیت به معنای عام است.

درمکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم اعتقاد بر این است که هستی ابتدا از گذار ماهیت به موجودیت رسیده و انسان قاعده ی مستثنای این اصل است به دین معنا که ابتدا موجودیت انسان پا به هستی گذاشته است وسپس ای انسان در طی مسیرتاریخ وحیات خویشتن ماهیت خود را می سازد.

کینه ها ؛ عشق ها ؛ بزرگواری ؛ کمال ؛ شرافت وتمام مولفه هایی که ما به عنوان مجموعه ی انسان می شناسیم همه ساخته ی موجود انسان است وخود به خود ماهیت داده است.

می توان گفت این رویکرد اوج اومانیسم مکتب اگزیستانسیالیسم است.که چه در بین فلاسفه ی الحادی ویا الهی این مکتب مشترک است.

این اومانیسم به نقطه ای می رسد که اذعان می کند که انسان آفریده ی خویشتن خویش است.

این مکتب در اوج نا امیدی و یاس بعد از جنگ های اول و دوم اروپا گسترش یافت . زمانی که جامعه از پوچی ماتریالیسم ؛ دیالکتیک ماتریالیستی؛ ایده آلیسم های فرو پاشده شده؛ ونیهیلیسم به ستوه آمده بودوبا توجه به این که درقرون قبل حافظه ی بد سلطه ی کلیسا باعث رانده شدن دین شده بود به دنبال احیای ارزش های پایمال شده ی انسان بود .

البته می توان گفت که ظهور دو مکتب فلسفی مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم اعتراضی به اتوپیسم های مکاتب قبل و اجبار سنگین ادیان بود . که انسان را ابزاری می دانست که تمام مولفه های  هویتیش از پیش تعیین شده و اگر کمالی در اوست به دلیل کمال آفرینی خودش نیست بلکه به علت ماهیت از پیش تعیین شده اوست.

اما بسیار زود مکتب مار کسیسم دچار کاستی ها شد به نوعی که بازخورد دردناک این مکتب در جامعه به روشنی قابل لمس بود.نظامی که با نفی سرما یه داری ؛ ماشینیسم و سیانتیسم و حتی ناسیونالیسم را توجیه می کرد با  بیان برابری کار و حتی برابری نیازها! به نوعی اتوپیا نگری دچار شد.

مارکسیسم با ساختن انسانی قالبی در یک جامعه تولید محور تمام بزرگی و شرافت انسان را در رشته ای جبری از اکونومیست پست مادی قربانی کرد.

واینجاست که اگزیستانسیالیسم به نشانه ی اعتراض به همه ی فروپاشیدگی های جهان بر می خیزد .

حال در چنین جهانی انسان با وجود بی ماهیت خویش پا به هستی می گذارد و باید خود ماهیت خویش را در تقابل با جامعه ؛ تا ریخ و همه ی دغده های انسانی بساز د . مشخص است که دلیل اعتقاد این مکتب به اصل تقدم وجود بر ماهیت ناشی از شکست بشر در داشتن ایدئولوژی از پیش تعیین شده است و اگزیستانسیالیسم به دنبال اومانیسم بخشیدن به انسان در چنین فضایی است.

 

آزادی و مسوولیت:

در فلسفه ی اگزیستانسیالیسم انسان مسولیتی بس دشوار دارد .چرا که با حذف ماهیتی از پیش فرض شده برای او؛ خود مسول ساختن خود است .مسول آینده ؛ جامعه ؛ تاریخ و سعادت خود است . چنان که می بینیم این آزادیِ هویت بخشی چقدر سنگین است .زیرا که انسان آزاد مسول است و موجود مجبور را مسولیتی نیست . اینجا جبر ماتریالیسم قرن 19 ویا جبر ناتورالیسم وجود ندارد .وانهادگی همه ی ارزشها به مولفه ی دین و خدا وبهشت وجهنم وجود ندارد .

وهرچه هست ساخته ی انسان است ؛ دستاورد آزادی اوست.

انسان موجودی است رها در بی کرانه ی هستی و مسول ساختن روح انسانی واجتماع خویش.

 

دلهره:

 

دلهره یکی از از اساسی ترین معانی فلسفه ی اگزیستانسیالیسم است.دلهره ای که ناشی از فکر امروز و فردا؛ تحصیل ؛ عشق ؛ ثروت و هیچ کدام از نیازهای آتی انسان نیست .بلکه نتیجه ی مسولیت راه درست رفتن در ساختن خویشتن خویش است . نتیجه ی آزادی انتخاب بهترین گزینه است که اساس همه ی نیازها و مسیر دهنده ی سایر تمایلات انسان است.

آزادی مطلق انسان که نه به معنای هر عمل و هر کاری بلکه آزادی انتخاب راه انسانیت و کمال خویش است .و وقتی که خدا و یا هر موجود واجب الوجود را ازصحنه ی هستی کنیم هیچ معیاری برای سنجیدن وجود نخواهد داشت.اینجاست که دلهره ی مکتب اگزیستانسیالیسم به اوج خود می رسد.

چرا که انسانی که مسولیت خود را به عنوان تنها موجود آگاه و خود آکاه هستی  دریافته همواره در دلهره ی تصمیم گیری است.

در مکاتب قبل همه ساختن ها اگر چه بدست انسان اما به انتخاب خدا؛ طبیعت؛ تاریخ ؛ اقتصادو...بود.

سارتر می گوید : دلهره ی من حاصل مسوولیت عظیم انسان است در ساختن خود و جامعه  وانتخابی که هر انسان میکند در برابر خود وجامعه وسعادت هر دو مسول است.

 

اخلاق اگزیستانسیالیستی:

این بعد از مکتب اگریستانسیالیسم ضعیف ترین بخش آن است.

طبق نظریه ی سارتر معیار اخلاقی یک عمل اینست که اگر فردی در شرایط انتخاب موضوعی قرار گیرد اگر انتخابش همراه با حس نیت باشد و آرزوی قانون عام شدن آن انتخاب را هم داشته باشد ویا اینکه از قانون کلی شدن آن عمل ناراضی نباشد آن عمل یک عمل اخلاقی است.

به عنوان مثال اگر فردی بین اتنخاب جنگیدن برای وطن و نزد خانواده ماندن قرار گرفته باشد

اگر ماندن را انتخاب کند با توجه به این که قانون عمومی شدن این انتخاب سبب شکست یک کشور واز بین رفتن امنیت همگان می شود این یک عمل اخلاقی نیست اما اگر با انتخاب جنگیدن اعمال آزادی کند با توجه به این که عام شدن این انتخاب باعث دوام جامعه می شود این یک عمل اخلاقی است.

اما همه چیز به این جا ختم نمی شود.چنانچه در زمان اعراب جاهلی که دختران را زنده به گور می کردند با توجه به اینکه هر فرد با میل باطنی خود این کار را انجام می داده و اقبال عموم هم پذیرای این عمل بوده آیا می توان گفت زنده به گور کردن دختران عملی اخلاقی بوده؟

ویا اینکه در عصر حاضرکه در بعضی از جوامع از بین زیباترین دختران یکی را انتخاب می کنند وبرای مرد جوان تازه از دنیا رفته به عنوان عروس آن جهانی زنده دفن می کنند با توجه به رضایت کامل دختر و قانون عام دانستن جامعه می توان گفت که عملی اخلاقی است؟

انسانی رها و آزاد در هستی ودر جهانی که هنوز فقر وگرسنگی عامل پایمال شدن انسانهاست پایمال شدن شرافت زیستن.

جهانی که شاهد برده داری نوین سیاست های پیچیده ی جهانی شدن است و از برده داری فردی قرون قبل به برده داری اجتماعی و فرهنگی نوین تبدیل شده است.

جهانی که داشتن سلاح هسته ای دلیل پیشرفت ملت ها ست!!.

جهانی که نه بر پایه ی هیچ مکتبی بلکه از سر یاس و بن بست شاهد همو سکسوالیسم و سوء استفاده از هزاران کودک معصوم است رها کردن انسان بدون هیچ معیار اخلاقی و تنها بر اساس داشتن حسن نیت و آرزوی قانون عام شدن آن چگونه می تواند گزیر مدبرانه ای باشد.

ارزش اومانیسم مکتب اگزیستانسیالیسم در برابر اجبار ادیان و مکاتبی که برپایه  ی جبر سوسیولوژیسم ؛ مشیت هیستوریسم و بیولوژیسم هستند؛ قابل توجه وستایش است.

چنانچه انسان را از خواب دیالکتیکی اجبار بیدار می کند واو را مسول ساختن ومسول همه ی کاستی ها ونواقص می داند. خالق همه ی شرافت های انسانی واین

حیاتی دوباره برای بشر تحقیر شده بود.

هایدگر می گوید: انسان تنهایی است که در صحرای این جهان پرتاب شده است. البته این مسئله را سارتر تحت عنوان" به خود وانهادگی  Delaissement " مطرح میکند و می توان گفت مشابه تفویض معتزله ی فلسفه اسلامی است.

با توجه به این که دو نوع الحادی و الهی این مکتب وجود دارد اما اگر حضور خدا را قائل شویم به نوعی مجبور به پذیرش قضا وقدر و آگاهی مطلق هستی می شویم

که بر اساس مکتب اگزیستانسیالیسم محدود کردن آزادی انسان است .به نظر نگارنده اصول این مکتب بیشتر الحادی است.وتناقضات در نوع الهی آن بیشتر است.

جالب این جاست که سارتر در بیان آزادی چندین بار جمله ی داستایوسکی را نقل قول میکند که :"  اگر خدا را از هستی برداریم هر کاری مجاز است"

اما همان طور که آندره ژید می گوید اگر در عالم ملاکی برای اینکه اعما ل انسان یا تعالی معنوی انسانی با آن ارزش های مطلق و متعالی سنجیده نشود ؛ وجود نداشته باشد همه کار عبث است.

معیار های اخلاقی اگزیستانسیالیسم بر خلاف تمام عصیانی که نسبت به بی مسولیتی وانفعال انسان دارد سخت بی تمکین است.

آنچه نگارنده به عنوان ارزش کار سارتر می داند علاوه بر احترام به اومانیسم بزرگ این مکتب اعتراض است که بر بی نتیجه بودن همه ی مکاتب و ایدئولوژی های قبل است.

مکاتب وادیانی که تمام افسردگی ها وتضاد های دردناک بشر امروز نتیجه ی بی حاصلی انهاست.

دغدغه ای که سارتر در تمام طول زندگی خود داشت اعمال افکار وعقاید انسانی خود در پایین ترین لایه های جامعه بود چرا که وظیفه ی فلسفه یافتن راه سعادت انسانهاست.

دردی که هم اکنون هم گریبان گیر جوامع ماست زیرا که اندیشمندان جامعه تنها در لابه لای کتاب ها وکلاس ها تنها به عر ض اندام معلومات می پردازند .

سرخوردگی ها ی اجتماعی ؛ فروپاشی ارزشها واصول ادیان ؛ سیل کشتار ها وجنگ ها وتجاوزات ؛ فقر و بی هویتی انسان امروز همه دلیل فقر اندیشه در جامعه دارد واین مسولیت تک تک کسانی است که داعیه ی تفکر و تفلسف را دارند.

سارتر می گوید:

کتاب های من در برابر گرسنگی یک کودک هیچ ارزشی ندارند.

 

 

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 509 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391 ساعت: 22:01