3 بهمن ماه

ساخت وبلاگ

مامانی خوشگلم فردا یعنی 4 بهمن3 ماه میشی عزیزم  و هر روز یه کار جدید یاد میگیری به قول مامان لیدا بنیتا روزانه داره تغییر میکنه دیگه با دقت به همه جا نگاه میکنی و موقعی که بغلت میکنیم میگی منو حتما بزارین روی شونتون که من بتونم همه جا رو ببینم احیانا چیزی از کنترلم خارج نشه

الان چند روزه بابایی مریض شده حسابییییی و منم از بابایی گرفتم منتها دکترا گفتن چون شما شیر منو میخوری مریض نمیشی خدارو شکر با این وجود الان 2 روزه مامان لیدا اومده اینجا که شما رو نگه داره و من فقط بهت شیر میدم و همه کارهارو مامان لیدا میکنه منم راحت فقط میخورم و میخوابم هههههههههه.... بعدن که بزرگ شدی باید همه کارهای مامان لیدا رو براش جبران کنیم مامان خوبم خیلی دوست دارم بوسسسسس.

امروز به بابا زنگ زدم گفتم سر راهش بره شیرینی فروشی بی بی و به مناسبت 3 ماه شدن شما کیک بخره و شمع فوت کنیم  بخوریم عصر هم احتمالا بریم خونه مامان شهلا چون شنبه تولدش بود ولی بخاطر مریضی بابا نرفتیم  از طرف شما قراره یه کارت هدیه 50 تومنی بهش بدیم روش هم نوشته شده از طرف بنیتا از طرف خودم و بابا هم میخوام یه ظرف سیلور بدم  دو هفته پیش هم تواد مامان لیدا بود که چون نمیرسیدم برم خرید به مامانی هم پول ادادیم ولی از همه مهتر دو هفته دیگست که تولد باباییه البته من که بهترین کادو رو امسال بهش دادم دیگه بالاتر از به دنیا اومدن دخمل نازم چی میخواددددددددد

امروز شما رو حموم دادم واییی عاشق وقتیم که میبرمت حموم انقده قیافت باحال میشه که میخوام درسته قورتت بدم هر کاری باهات بکنم صدات در نمیاد انقده موش میشی لبات همش خندونه و منم هی به خودم فشارت میدمممم وای که چه لذتی داره.

مامانی تازگیا افتادی به شست خورن اونم چجور هیچی جلو دارت نیست امروز دستکش کردم دستت که شست نخوری انقدر حرص خوردی و هی دستکش رو کردی تو دهنت و دیدی از شست خبری نیست و غر غر کردی که بالاخره یکی از دستکش ها رو دراوردم  و خیال خودم و خودت رو راحت کردم بعدش هم تند تند شروع کردی به مک زدن و خوابیدی

مامانی عاشق آویز بالای تختتی تو اوج گریه اگه بزارم تو تختت و آهنگ آویز بالای تختت رو بزارم شروع میکنی به تکون دادن سرت و پا دوچرخه زدن

به همون اندازه هم از جای تعویضت خوشت میاد خیلی دوست داری که بازت کنم فوری شروع میکنی به خندیدن و چشات شیطون میشه البته کلا به نظر من چشات خیلی شیطونه و وقتی همه میگن شبیه بابایی به نظر من اینطور نیست آخه بابایی چشاش خیلی مظلومه ولی از چشای شما شیطنت میبارههههههه

توی این سه ماه شکل زندگی ما خیلی تغییر کرده مایی که مدام با دوستامون بودیم مدام در حال سفر بودیم حالا فقط خونه نشین شدیم البته اصلا احساس کمبود نمیکنیم و خلایی احساس نمیشه چون انقدر سرمون با بنیتا گرمه که اصلا نیازی به بیرون رفتن نیست در کل خیلی روزای خوبی داریم دخملی اصلا بچه اذیت کنی نیست من اصلا مثل یکسری ازمادرا که از بیخوابی مینالن کمبود خواب ندارم و اگه بعضی ها بزارن و هی بنیتا رو بغل نکنن که بچه بغلی نشه انقده خانومه برای خودش ممکنه 1 ساعت روی مبل یا توی کالسکش بمونه تا من کارام رو بکنم

فعلا برم که مامان لیدا تنهاست و ببینم موفق میشم تو خواب بهت شیر بدم من نمیدونم تو چرا انقدر کم خوراکی

بعدا نوشت :

از 7 دی ماه نسبت به صدای تلفن و اف اف حساس شدی و تا صدای تلفن میاد صورت رو برمیگردونی

الان حدود 1 هفتست به دستت خیلی حساس شدی و تا چشمت بهش میفته میخ میشی انگار که تا حالا دستات رو ندیدی

از 28 دی ماه غریبی کردن رو یاد گرفتی حتی وقتی مامان لیدا و ددی رو هم دیدی یهو بغض کردی منم که عاشق بغضتتتتت فوری رفتم دوربین بیارم ازت فیلم بگیرم ولی موفق نشدم

شب اولی که بابایی مریض شده بود ساعت 12 شب براش آب پرتقال گرفتم و رفتم بیدارش کردم و گفتم کدوم  قرصت رو باید الان بخوری اونم گفت چی گفتم کدوم قرصت رو بیارم بخوری گفت ببلاک اچ آ گفتم چییییی بازم گفت ببلاک اچ آ منو میگینننننن مرده بودم از خنده ....دورت بگردم مامانی که بابا تو خواب هم فکر شیر خشکه توئه حالا خوبه تو شیر خشک خور نیستی

یه خبر دیگه اینکه بابایی داره همه امتحاناش رو با نمره خوب پاس میکنه ( همسری که جون منو به لب رسوند تا لیسانسش رو گرفت حالا فوق لیسانس رو داره مثل چیییی تموم میکنه اینم از پا قدم بنیتاست فکر کنم)

اینم عکس امشب که خونه مامان شهلا گرفتیم

 

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 533 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1390 ساعت: 1:59