نفس من

ساخت وبلاگ

سلام عشق مامان امروز گفتم بیام یه سری از کارات رو بنویسم تا یادم نرفته

الان که دارم مینویسم شما آروم رو مبل برای خودت دراز کشیدی و در حالا پستونک

خوردنی امروز یهویی به طور غیر مترقبه پستونکی شدی در حد لالیگااااااا
تا دیروز میزاشتم دهنت عق میزدی نمیدونم امروز یهو چی شد.

چند روزه یاد گرفتی دستت رو بخوری و از اونجایی که مدام صورتت رو چنگ میزنی دستکش دستت میکنم  و شما هم مدام در حال دستکش خوردنی شبا با صدای ملچ و ملوچت از خواب بیدار میشم و میفهمم گشنته کلا هر چیزی میاد سمت دهنت مثل ماهی دهنت بازمیشه و مثل پیشی زبون میزنی موقعی که میخوام عوضت کنم و میزارمت تو جای تعویضت مدام در حال سعی کردنی که تشک تعویضت رو بخوری


 و بعد که موفق به خوردن نمیشی شروع میکنی به گریه کردن 
 


ای بابا خوب همه چی رو که نمیشه خورد عسیسمممممم.

کلا از 2 ماهگی به بعد خیلی کارا یاد گرفتی مثلا در حال تی وی دیدنی تا تلفن زنگ میخوره سرت رو میاری رو به بالا  و اینور اونور رو نگاه میکنی آخه میدونی که هر کی زنگ میزنه دیگه برای شماست و کسی دیگه با مامان کاری ندارههههه.

این چند روزه من باید حسابی درس میخوندم چون جمعه امتحان پایان ترم فرانسه دارم و از اونجایی که شما نمیزاشتی درس بخونم دیروز گفتم حداقل سی دی هاش رو بزارم که صداش تو گوشم باشه و هی برام تکرار بشه از وقتی سی دی ها رو گذاشتم به مدت 45 دقیقه شما حتی یه غر هم نزدی که منو بغل کن و مرتب در حال صحبت کردن بودی آخه فکر  میکردی ونا دارن با تو صحبت میکنن  الهی قربونت برم که هنوز هیچی رو تشخیص نمیدی ولی برای خودمم خیلی جالب بود که 45 دقیقه رو مبل بودی و نمیگفتی یکی بیاد منو بغل کنههههه حالا این دو علت داره یا واقعا فکر
میکردی اونا دارن باهات صحبت میکنن یا اینکه چون من تو دوران بارداری کلاس فرانسه میرفتم و مرتب درس میخوندم برات آشنا میومد.

و اما بگم از آشپزی کردنمممممممم  که جنابعالی رو میزارم تو کالسکه و اینم بگم که عجیب عاشق کالسکت هستی خدارو شکر، خلاصه میزارمت تو کالسکه و چون باید تکونت هم بدم با پام در حال تکون دادن کالسکه هستم و از اون طرف دارم پیاز داغ سرخ میکنم برنج آبکش میکنم شدم عینهو این کاریکاتورا.

هفته پیش به یکی از دوستام زنگ زد و گفت برای پسرش تولد میخواد بگیره و من و شما هم دعوت کرد و منم زنگ زدم به بابایی و گفتم چون دخملی لباس مهمونیاش اندازش نیست هنوز بیا بریم براش خرید و قرار شد عصری با یکی دیگه از دوستامون بریم مزون لباس بچه فروشی و از اونجا یه لباس خیلی خوجل با یه جوراب شلواری و یه شال و کلاه برات خریدم و جمعه هم که از کلاس برمیگشتم چون ماشین نداشتم با تاکسی اومدم و از تجریش برات 2 تا تل خریدم تا دخملم روز تولد خوشگل بشههههه اینم عکس لباس جدیدت 


این جمعه که کلاس داشتم مامانی شمال بود و مجبور شدم شمارو بزارم پیش مامان فری و واقعا هم رفتم دیدم خوب ازت مراقبت کردم  به بابایی هم گفتم به مامانش نگه شما رو گذاشتم اونجا که ناراحت نشه بابایی هم گفت اون خودش میدونه که ما بچه رو اونجا نمیزاریم چون گفته شما که بنیتا رو اینجا نمیارین منم گفتم اخه تقصیر خودشه قضیه ستایش رو بهش گفته ( قضیه از این قراره که ما 2 هفته پیش خونه مامان همسری بودیم و همسری یه دختر پسر خاله داره که 3 سال و نیمشه و هی گریه میکرد که من میخوام بنیتا رو بغل کنم من یه ان رفتم  پیش همسری و سر برگردوندم دیدم بنیتا بغل ستایشه اونم وایساده نه نشسته ای خدااااااااااااا رومم نمیشد چیزی بگم و فقط با پا زدم به همسری اونم به مامانش گفت مامان بنیتا رو بگیر مامان شوشو هم گفت نه چیزی نیست خاله سوسن مراقبه ،خوب حالا شما بودین دیگه بچه اونجا میزاشتین خوب ستایش گریه میکنه که بکنه مگه بچه من اسباب بازیه اگه یهو اتفاقی میفتاد همین خاله سوسن جواب گو بود ) خلاصه به همسری گفتم به مامانت گفتی اونم گفت که گفتم .

الانم که دارم وبم رو اپ میکنم شما تمام این مدت تو کالسکه هستی و من دارم با پا تکونت میدم  و خوابت بردددددددددد مثل یه فرشتههههه مامان قربونت بره که انقدر خانومیییییی.

راستی خدارو شکر خوابت هم درست شد یه 10 روزی بود روز و شبت قاطی شده بود روزا همش خواب بودی بعد 12 شب بیدار میشدی تازه صبحت شروع میشد و تا 8 صبح بیدار بودی ولی الان یه 10 روزی هست که ساعت 10 شب میخوابید تا 10 صیح فردا و دیگه اینکه خدارو شکر دل درد هم دیگه نمیگیرییییییی........

پ .ن:

دوستای خوبم هر کی لالایی بلده به منم یاد میده مردم انقدر از خودم لالایی دراوردم و برای دخملی خوندم.

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 579 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1390 ساعت: 1:59