میرود کسی

ساخت وبلاگ
امشب از اسپند دان چشم بارانی من

دود شعری تلخ در جان خداست

میکشد پا از حریم شعر هایم یک پری

بی خیال بغض تلخم هق هقی که بی صداست

 

میخزم دزدانه لای جنگل انبوه غم

میروم خود را بیاویزم به شاخ گریه ها

سر به روی بالش خواب اقاقی های سبز

با من و تنهاییم این شعر ها واگویه ها

 

شهر ممنوع محبت شهروند خویش را

از دیار رنگ بر دوش بهار اخراج کرد

هر چه خوش بینی امید و شادمانی مرا

در حراج زود هنگام خزان تاراج کرد

 

دختر دنیا درنگی در ورق بازی نکرد

در دیار داوری دنیا دغل سازی نکرد

برد بر دوش زمستان هر چه را من داشتم

رحم بر بال شکسته اوج پروازی نکرد

 

بعد از این هق هق به دوش باد کولی میبرم

رخت خویش از شهر جادوی جدایی میخرم

میروم دور از نگاهش سر کنم در چاه غم

هر چه حرمت داشت بانوی محبت میدرم

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 500 تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1391 ساعت: 16:45