ظهیرالدوله

ساخت وبلاگ
چند روزی می شود که به تماشای باغ ظهیرالدوله رفته ام. فروغ انجا بود در میان درختانی که سرد بودند و خیره به من که این چه کاری است که تو می کنی. اخر کسی اینجا نیست که بخواهی برایش حرف بزنی. وقتی از لابلای در ختها عبور میکنی مثل این است که لای کتاب تاریخ یا ادبیات را باز کرده ای. اسمها پشت سر هم ردیف می شوند. فروغ. ملک الشعرای بهار. رهی معیری. ایرج میرزا. سید حسن تقی زاده. هرکدامشان خفته در خاک. و من زمین را می نگرم که چه راحت همه را در خود فرو می برد و اصلا حواسش نیست که انسانها تکرار نمی شوند. و گرنه به این راحتی فروغ را به درون خود نمی کشید.با خودم فکر می کردم که اگر این آدمها الان زنده بودند هم به راحتی الان که مرده اند می توانند در کنار هم ارام بنشینند و نگاه کنند. سیگار فروغ و شعرهای ایرج میرزا را بگذاریم کنار هم. چه میشود. انگار می شود طنز ایرج میرزا را با جدیت تقی زاده را در دود سیگارهای فروغ دید. من الان بالای سرشان هستم و میخواهم بدانم چرا ما نمی رسیم؟

 

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 393 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1391 ساعت: 3:06