خاطرات " فاطمه . الف "

ساخت وبلاگ
سلام این دومین پست و اولین خاطره از یه همشهری عزیمونه که واسه وبلاگ خودش فرستاده و

ما هم درج کردیم ...

 

این خاطره توسط دختر " فاطمه . الف " بازسازی شده و برای ما فرستاده  تا درج کنیم .

 

اینم داستانه منه :

 

از وقتی که چشمام و باز کردم از وقتی که یادم میاد  من بودم و مامنم و داداش عبدالله ( کا کا ) – داداش عبدالله داداش من نبود داداش مامان بود واسه همین منم بهش میگفم داداش یعنی دایم بود – داداشی میگه وقتی من به دنیا اومدم بابای خنج نبود مثل همه بابا های دیگه رفته یه جایی دور کار کنه که بهش میگن خارج ... داداشی میگه وقتی من به دنیا اومدم یه روز  بارونی بوده ... من که به دنیا میام همه منتظر پسر بودن اما من که پسر نبودم ؟؟؟ ( ... ادامه مطالب )

 

این داستان را از دست ندهید ...

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 414 تاريخ : سه شنبه 15 فروردين 1391 ساعت: 3:15