در جست و جوی اینتالیاح ...!

ساخت وبلاگ

از زمان های بسیار دور روایت کردندی که دانشجویی (مشغول التحصیلبه فیزیک) شهر اینتالیاح ! را بسیار دوست می داشت . شبی در خواب بدید که بمرد و روانه آن دیاربشد ؛ و هم چونان که در کوچه پس کوچه های آن دیار چرخ می زد و راه خود می جست ، ناگاهرندی او را پیش آمدی . رند که از اهالی دیار اینتالیاح بودی آن حقیر را بشارت همی بدادیبه مکانی بس خفن ! به نام اینتالیاح که همانا منزلگه آخرت فیزیک-خوانان وزارت علومبودندی .

چون دانشجو را سواحل اینتالیاح یاد آمدندی ، شتابان به آن سوی همی روانه بشدیو شادی ایی هنگفت تراوش بنمودی ، و خیال هایی از مخیله بگذراندی بس ناجور ! ، اما دمیاندیشید و رند را گفت که ای خواجه ! سخن همی شیرین می گویی  ، لکن  مراچون دانشجوی فیزیکم در دانشگاه دولتی ، به این سبب احوالم همی مفلس گونه بود ! مع الوصفمرا چگونه به آن دیار صفا سیتی راهی باشد؟ رند ریش خنده ای بکرد و او را را بگفتا که " غمت نباشه ، اون با من… "



  گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 388 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1391 ساعت: 16:49