به جرم همراهی!

ساخت وبلاگ

سال ها قبل
مقابل امامش ایستاده بود.
در کربلا...
و حالا دیگر نابینا و سالخورده شده بود.

::

خورشید را که ارباً ارباً کرده بودند؛
به تماشا نشسته بود.
به خیال خودش گناهی مرتکب نشده است.
چرا که حتی یک تیر هم از کمانش بیرون نجسته بود!

::

عصر عاشورا؛
به منزل آمد و نماز عشایش را خواند!

::

به خواب رفت ...
در خواب منادی صدایش می‌زد که پیامبر تو را می‌خواند!
جلو رفت و سلام کرد؛
جوابی نشنید!
بعد از چند دقیقه سکوت
صدای رسول خدا با عتاب بلند شد: "تو حُرمت مرا شکستی!"

::

یارسول الله!
من که دست به قبضه شمشمیر نبردم!
من که تماشاگری بیش نبودم!

::

تشتی از خون مقابل رسول خدا بود
فرمود: این خون حسین من است!
و خون را به چشمان مرد مالید!
بیدار شد ...
و دیگر جایی را نمی‌دید!

::

به جرم همراهی!

::
پی نوشت:
1. به نقل از حدیتی از "ابن رباح"؛ مقتل "لهوف" سید بن طاووس
3. مقتل رو خونده بودم اما نمی‌دونم چرا این روایت رو که دیشب دیدم برام تازگی داشتم! با خودم گفتم بنویسم شاید
شاید محرم فرصت نشه وبلاگ رو آپ کنم.
2. نکند سکوتمان علیه اماممان باشد!




گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 439 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1391 ساعت: 6:19