دست سرنوشت

ساخت وبلاگ
سلامي به گرمي دلهاي تفتيده از آتش عشق و به گرمي يک اشک سوزان سلامي به سنگيني يک بغض نشکفته و سلامي به زيبايي تولد يک کودک، شکوفاي يک غنچه و ...

بعد از دوری یه ماه من و شما دوستداران خنج و دوستان گرامی این بار با دومین داستان از یه همشهری گرامی در خدمت شما هستیم .

در اینجا جا داره از تک تک دوستانی که در پست های قبلی با نظرات و انتقادهای خود ما رو یاری نمودند تشکر کنیم و آرزوی پیشرفت روزافزون خنج رو از خدای منان خواهانیم . 

این داستان توسط یکی از عزیزان برای وبلاگ خودش میل کرده که داستان به شرح حال یک جوان اشاره داره ... با هم این داستان قشنگ و عبرت آموز را میخوانیم .

خیلی وقته احساس تنهایی و دلتنگی میکنم . حس میکنم تو این دنیا به این بزرگی هیچکی نیست که یه ذره به فکر من باشه . حمید که رفت خارج واسه کار ، سینا مغازه باباشه ، علی هم رفت دانشگاه ... هر شب با هم میرفتیم بیرون ... میگفتیم و می خندیدیم ... دوستای خوبی بودیم ... حداقل یه جوری واسم مسکن بودن ... وقتی با اونا بودم مشکلاتم یادم می رفت . گفتم مشکلات !

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 447 تاريخ : پنجشنبه 10 فروردين 1391 ساعت: 21:50