28 اسفند

ساخت وبلاگ

2 روز به عید مونده چرا من خوشحال نیستم چرا دوست ندارم عید بشه اصلا چرا من این مدلیم چرا حالم خوب نیست چرا کسلم چرا دپرسم چرا چرا چرا هزار تا چرا دارم ای بابااااا.

امروز ظهر همسری گفت بریم بهشت زهرا منم گفتم بریم آخه اون روز که خواستیم بریم نشد خلاصه آماده شدیم رفتنه بنیتا مثل یه خانوم گل شیر خورد و تو کریرش خوابید منتها انقدر ترافیک بود که نرسیده به بهشت زهرا دور زدیم و برگشتیم همون موقعها گریه های بنتیا هم شروع شد گریه میکرد چجور آب بینیش هم راه افتاده بود بچه میگفت اصلا تو ماشین نشینیم منم صبحش از دست همسری ناراحت شده بودم گریه های بنیتا هم رفت رو اعصابم خلاصه یه دعوا مفصل تو ماشین کردم و هر چی دلم خواست گفتم کلی هم گریه کردم اصلا نمیدونم چرا هی گریم میاد خل شدم شاید.

امروز داشتم فکر میکردم اگه ازدواج نکرده بودم الان با مامانم اینا مالزی بود و یه عید خوب داشتم ولی الان تو همین ایرانش هم نمیشه جایی رفت شانس ما انقدر هم برف اومد که راهها بسته شد و ما باز تو این تهران لعنتی گیر افتادم تازه حتی اگه راهها هم باز شه انقدر شمال هوا سرده که با بچه نمیشه رفت حالا امروز همسری میگفت بلیط بگیریم بریم جنوب نمیدونم چکار کنم فقط میدونم اصلا از شرایط راضی نیستم.

حالا شاید الان رفتم از دل همسری درآوردم ولی بازم دلگیرمممممم.

عصری هم که رسیدیم خونه انقدر سرم درد میکرد که داشتم میمردم خدارو شکر بنیتا یه ساعت خوابید منم پیشش دراز کشیدم ولی وقتی بیدار شد دیدم اصلا نمیتونم سرم رو بلند کنم فوری زنگ زدم به همسری که بیاد خونه حالا هم دخملی دست باباشه داره بازی میکنه منم تو لفکار خودم که چه بکنم با خودم ههههه.

احتمالا پست بعدیم رو رمز دار بنویسم چون یه درد و دل حسابی دارم فعلا برم سر وفت همسری ببینم چه میکنم.

اینم عکس دخملی عشق تکنولوژیم

 

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 508 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1390 ساعت: 1:59