12 بهمن

ساخت وبلاگ

امرو ساعت 11:30 با دخمل خوشگلم از خواب بیدار شدیم تا رفتم تو آشپرخونه روحیه گرفتم آخه دیروز کارگر داشتم و آشپرخونه مثل گل شده بود از صبح تا ساعت 4 خانومه فقط تو آشپزخونه بود البته من که نبودم مامان بیچارم همش بالای سرش بود من ساعت 2 رفته بودم آرایشگاه بعدش هم کلاس زبان داشتم  بنیتا هم پیش مامانم بود من از ساعت 5 تا 8 شب کلاس داشتم چه برفی هم میومد برای همین خیابونا خیلی ترافیک بود خلاصه با هزار بدبختی خودم رو برای عشق ممنوع رسوندم خونه وقتی رسیدم دیدیم نوید هم اومده خونمون نوید شوهر دوستم مهسا هست منو مهسا از دبیرستان با هم دوست هستیم منتها الان همسری و نوید بیشتر از منو مهسا لاو میترکونن هههههه الانم مهسا اینا انگلیس زندگی میکنن و شوشوش برای کاراومده ایران که به ما هم سر زد ....

نوید تا بنیتا رو دید گفت چقدر عوض شده خیلی ناز شده جالبیش اینجا بود بنیتا تا میرفت بغل نوید بغض میکرد میزد زیر گریه ولی اگه از تو بغل ما بهش نگاه میکرد میخندید خیلی باحال بود کلا که دختر من خیلی با حاله

خلاصه داشتم میگفتم امروز صبح که بیدار شدم دیدم خونه تمیزه کیف کردم به خانومه هم گفتم که از این به بعد 2 هفته یبار بیاد خونمون که همیشه تمیز بمونه ابنطوری خیالم راحت تره

برای نهار هم شنیسل سرخ کردم  و بنیتا رو شیر دادم و خوابوندم و خودم مشغول کتاب خوندن شدم اسمش باز بارانه دو جلده جلد اولش 600 صفحه بود که فقط وقت تلف کردن بود تازه از جلد دومش داره قشنگ میشه خلاصه یه ذره کتاب خوندم یه ذره جارو کشیدم یه ذره گرد گیری کردم چون فردا ظهر قراره یکی از دوستهای دبیرستانم با پسرش بیان خونمون دیدن بنیتا این دوستم شاگرد اول کلاسمون بود من همیشه فکر میکردم جزو اون دسته ادماییکه که دیر شوهر میکنه و تا خر خره خودش رو تو درس و کار غرق میکنه ولی دقیقا برعکس شد زودتر از همه شوهر کرد زودتر از همه بچه دار شد ولی مدرک مهندسی کامپیوترش رو گرفت البته خونه دار شد و هیچ وقت نرفت سر کار و مشغول امر خانه داری گردید میگن ادم از آیندش خبر نداره هااااا

فردا عصری بعد از اینکه دوستم رفت تولد پسر یکی دیگه از دوستام دعوتم پسرش میشه 1 سالش من با بینتا میرم و همسری چون پرسپولیس و استقلال بازی دارن گفته که نوید بیاد پیشش تا با هم ببینن دعا کنین پرسپولیس ببره که خوش اخلاق بشه هههههه البته خوب گناه هم داره چند وقته هی داره ضد حال میخوره و دوستای استقلالیش اذیتش میکنن

جمعه شام هم چون شب تولد همسری هست مادر شوشو اینا و خاله همسری و مامانم اینا و برادر همسری رو دعوت کردم میخوام زرشک پلو با مرغ و قرمه سبزی یا کشک بادمجون بزارم مامانمم گفت برای سوپ دال درست میکنه امروز مادر شوشو هم زنگ زد گفت برنجت رو من میزارم هر چی گفتم نه قبول نکرد انگار روزهای خودش با مادر شوشو داره برمیگرده

هفته دیگه هم 4 شنبه منو بینتا با هم میریم ماهشهر ولایت بابام برم که مامان بزرگ و بابا یزرگمم نتیجشونو ببینن هم یه ذره تنوع ایجاد شه فقط میترسم بنیتا تو هواپیما اذیت شه و گوشاش بگیره باید به دکیش زنگ بزنم ببینم چکار کنم.

الانم منتظر همسری هستم شام هم نپختم از پریشب خورشت مونده گفتم برنج میزاریم و میخوریم دخملی هم خوابه گفتم بیام یه ذره بنویسم و یه عکس جدید از دخملی بزارم این عکس برای 3 ماهگیشه

 

راستی یه موضوعی با اینکه آهنگ وبم رو دوست دارم ولی میخوام عوضش کنم چون یاد انار میفتم و حالم بد میشه باورتون میشه از سر انار به بعد شیرم کم شد حالا خلاصه بلد نیستم برم آهنگ دانلود کنم و بزارم میشه بهم  بگین چطوری این کارو بکنم و کجا برم مرسییییی

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 549 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1390 ساعت: 1:59