گلدان

ساخت وبلاگ
بعضی ها دوست ندارند کامپیوترشان بازیچه ی دست این و اون بشه بخاطر همین ترجیح میدهند که my computer را از روی میز تحریر یا منوی start بردارند روش کار طبق معمول از طریق انگولک کردن رجیستری میباشد .
ابتدا به رجیستری بروید و کلید زیر را پیدا کنید :
HKEY_LOCAL_MACHINESoftwareMicrosoftWindowsCurrent Version PoliciesNonennum
اکنون یک متغیر از نوع DWORD بسازید و نام آن را به صورت زیر بنویسید :
{20D04FE0-3AEA-1069-A2D8-08002B30309D}
اگر به این متغیر مقدار 0 بدهید MY COMPUTER را محو خواهید کرد و اگر به آن مقدار 1 بدهید دوباره به جای خود باز میگردد . یک بار کامپیوتر خود را از نو راه اندازی کنید تا تغییرات را ملاحظه کنید گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1301 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

ممکن است این مسئله برای شما نیز پیش آمده باشد که دوست داشته باشید سیستم خود را به حالتی تنظیم کنید که به فرض پس از یک ساعت به شکل اتوماتیک خاموش شود. برای این کار راه های مختلفی همانند استفاده از نرم افزارهای متفرقه وجود دارد ، اما ویندوز XP نیز امکان این کار را به شکلی مخفی داراست! بدین شکل که با یک عمل ساده میتوان تایمری را ظاهر کرد که بسته به زمان دلخواه شما سیستم را خاموش خواهد کرد. در این ترفند قصد داریم به معرفی این ترفند که بسیاری از آن بی خبرند بپردازیم. گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1263 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

همگی کاربران چه مبتدی و چه پیشرفته ، مطمئنأ نرم افزار Paint یا همان نقاشی ویندوز را میشناسند. همگی زمانی را به تفریح صرف این برنامه کوچک کرده ایم. اما با آمدن نرم افزارهای حرفه ای ویرایش عکس همچون Corel ، Photoshop و ... این برنامه دیگر کاملأ به یک نرم افزار ابتدایی تبدیل گشته است. اما پیشنهاد میکنیم این نرم افزار را اصلا دست کم نگیرید! چرا که توانایی بسیار جالبی در این برنامه وجود دارد که تاکنون از دید شما پنهان مانده است. با استفاده از ترفندهای مخفی که اکنون به شما معرفی خواهیم کرد میتوانید اعمالی را با Paint انجام دهید که جزء ویژگیهای نرم افزارهای حرفه ای ویرایش تصویر است. این ترفند را اکیدأ به شما پیشنهاد میکنیم.

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1121 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

مواقعی که در استفاده از ويندوز يا کلا کامپيوترتان به مشکل برمی‌خورید، معمولا اولين سؤالی که تعميرکارها از شما می‌پرسن، مشخصات سخت‌افزاری سيستم شماست. در اکثر مواقع اين مشخصات را بدون باز کردن Case می‌توان به دست آورد.... گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1199 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

همینطور که میدونید برای عوض کردن پسورد در ویندوز XP باید پسورد قبلی رو بلد باشید

 اما با استفاده از این ترفند میتونید بدون بلد بودن پسورد قبلی

 پسورد جدید برای سیستم خودتون قرار بدید...

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1251 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

My Computer را باز و بر روي CD Rom خود كليك كنيد. سپسProperties را انتخاب كرده و بر روي Auto Play كليك نماييد. در Drop Down Box مي توانيد فعال يا غير فعال بودن اين ويژگي را معلوم كنيد.

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1198 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

اگر مي خواهيد كسي نتواند اندازه و موقعيت نوار ابزار شما را تغيير دهد به اين صورت عمل كنيد.... گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1088 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

هنگامي كه مي خواهيد در ويندوز XP جستجو كنيد با عناصري روبرو مي شويدكه شايد براي شما آزار دهنده باشند از جمله: وجود انيميشن سگ، وجود سوالهاي گوناگون قبل از جستجو و... شما مي توانيد اين عناصر را حذف كنيد و اين كار مسلما" در افزايش سرعت جستجوي شما نيز بي تاثير نخواهد بود. گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1144 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

براي اين کار بايد در رجيستري کليد Hkey_Classes_Root/Directory/Shell را دنبال کنيد.... گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 1192 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

با این روش شما می توانید سیستم را طوری تنظیم کنید که در یک زمان مشخص اتوماتیک روشن شود گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 747 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 14:01

به مناسبت قدم رنجه نمودن دو تن از عمه های نازنینمان و مزین نمودن خاک پاک این مملکت با حضور گرمشان لازم دیدیم نقال بشیم و یکه و تنها بدون بچه مرشد براتون داستان هایی از این خانواده رو نقل کنیم .... همینجوری محض خالی نبودن عریضه .... چیه اشکالی داره .... چرا ساکتی؟؟؟؟ .... نه ببخشید این یه چیز دیگه بود

جونم براتون بگه بنده ۴ تا عمه دارم (زیاده؟ خدا حفظشون کنه، چرا بخیلید!) که چون اسماشونو نمی تونم بگم به ترتیب سن بهشون شماره می دم و قسمتی از خصوصیات اخلاقی شون که صرفاْ زایده ذهن بیمار خودمه براتون نقل می کنم (یعنی نه اینکه دروغ باشه ها، منظورم اینه که برداشت خودم از شخصیتشونه)

عمه شماره ۱: ماه خانم، مهربون، با شخصیت، قد ۱۶۸، سایز ۳۸، خوش پوش، خنده رو، مثبت اندیش، زیر بار حرف زور نمی ره حالا این حرف زور رو هر کی می خواد زده باشه، تو خودشم نمی ریزه همونجایی که با نظرت مخالفه خیلی محترمانه بهت می گه که مخالفه ولی بعدش دیگه حرفشو نمی زنه، اصلا وقتی از مجلسی بیرون می ره دیگه یاد آدمهای اونجا بودن نمی کنه چه برسه به اینکه بخواد نقدشون کنه یا غیبت کنه، یه شخصیت کاملا منحصر به فرد داره، شجاع و جسوره، نصف بیشتر زندگیشو خودش ساخته، همیشه کار کرده سال ۶۵ قصد مهاجرت به آلمان رو کرد و رفتند حتی بعد از اینکه همسرش با موندن اونجا مخالفت می کرد بار تمام مسئولیت رو به گردن گرفت، هم ایشون رو راضی به موندن کرد هم وضع مالی خانواده رو سر و سامون داد هم بچه هاشو از آب و گل در آورد، در عین حال بهترین تکیه گاه عاطفی برای خیلی ها تو فامیله یه جورایی مثل مادربزرگمونه که زود فوت کرده با این تفاوت که از زنانگی هم کم نداره از خوش تیپی و خوش پوشی اش همین بس که بگم سال ۵۴ که ازدواج کرد اگه به عکس ها نگاه کنید عروسی رو می بینید با بینی عمل شده سر بالا و هنوزم همیشه لباسش با کیف و کفشش سته و یه ست نقره یا طلا مناسب با لباسش داره

اگر با کسی از نظر روحی احساس نزدیکی کنه واقعا و همه جوره باهاش رفیقه فرقی نمی کنه این آدم زن داداشش باشه یا خواهرش، ارتباطش با مامان عالیه، همیشه همینطور بوده، مامان می گه اوایل ازدواجش اینقدر ارتباطشون صمیمی بوده و همه جا با هم می رفتن که اگه کسی می پرسید نسبتشون چیه معمولا می گفتن خواهر و خیلی توضیح نمی دادن که برای طرف سوال پیش بیاد

عمه شماره ۲:(فرعون همسر ایشون هستند) ایشون هم مهربون، با کمالات، با سلیقه، خیلی آروم و باحوصله کاراشو انجام می دن ولی با دقت وقتی داره کاری رو انجام می ده انگار دیگه هیچی تو دنیا وجود نداره، بعضی وقتا از صبر و حوصلش لجت می گیره مخصوصا وقتی گرسنه ای و اون با حوصله داره غذا رو تزیین می کنه، تو هنرمند بودن فکر نمی کنم کاری باشه که بلدش نباشه از نقاشی حرفه ای خیاطی حرفه ای آشپزی سفره آرایی، تزیین سفره عقد و ... فوق العاده با سیاست، من اسمشونو گذاشتم سفیر صلح، روابط ایشون با طرف مقابل بیشتر برمی گرده به نسبت اون شخص با ایشون و هرچه نسبت فامیلی نزدیکتر باشه روابط بهتره، فرقی نمی کنه چقدر روحیات و خلقیات به هم نزدیک باشه، همین که شما فامیل باشید یا فامیل شده باشید می تونید مطمئن باشید که از حمایت ایشون بهره مندید ولی مواظب باشید چون همیشه بین شما و شخص دیگری که نسبت نزدیکتری به ایشون داره فرق هست حتی اگه حق با شما باشه، چنان جانبدارانه برخورد می کنن که رویش شاخ بالای سر شما می تونه یه امر کاملا بدیهی به حساب بیاد و اما چرا سفیر صلح؟ ایشون معتقدند تو فامیل همه باید با هم دوست باشن، همه باید پشت هم باشن در هیچ شرایطی و تحت هیچ عنوانی شما اجازه ندارید کسی رو که فامیلتونه به یه غریبه ترجیح بدید.

عمه شماره ۳: از اونجایی که عمه های شماره ۱و۲ زودتر از پسرا ازدواج کردن و پدربزرگ ما هم سالهای پیش رحمت خدا رفته بودن زمان ازدواج برادرها که رسید ایشون دختر بزرگ تو خونه و وردست مادر و خاله بودن و اینگونه شد که سرنوشت از ایشون خانم بزرگی بس مهار ساخت، مجوز دخالت و نظر دادن در امور شخصی و زندگی برادران بار سنگینی است که ایشون بر کول خود به دوش می کشد، مهارت خاصی در تجزیه و تحلیل رفتار آدمها بعد از دیداری دوستانه دارند، در عین حال که ایشان هم بسیار به نسبت فامیلی اهمیت می دن و مهربان هستند ولی از زخم زبانهای گاه و بیگاه بی نصیب نیستید، البته اینم به نسبت شما با ایشان ارتباط نزدیک دارد، گاهی چنان پشتیبانیی از خودشان نشان می دهند که شما شرمنده می شوید و گاهی چنان گله و گذاری را در غالب الفاظ محبت آمیز می پیچانند که فک براتون باقی نمی ماند.

عمه شماره ۴: کلا با همه یه توفیر اساسی در دیدگاه سیاسی عقیدتی اجتماعی دارند، ایشان از جمله طرفداران پر و پا قرص جناح مخالف سیاسی (مخالف با کل فامیل) هستند و به طبع خودشان را محق و برحق و دیگران را ..... نمی دونم چی می پندارند ولی هرچی هست خوب نمی پندارند، ارتباط ایشان با کل فامیل به دیدارهای اجباری خلاصه می شود که در همین مراسم هم، هیچ کسی (به جز عمه شماره ۲ و کمی عمه شماره ۳) از دیدار ایشان و خانواده شان خرسند نمی گردد و تمایلی ندارد به دیدار روی ماه پیچیده در کیلومترها پارچه سیاه، البته ایشان خودشان را مامور مخصوص و برحق امام زمان در این دنیا و منشی شماره ۱ پروردگار می دانند و دیگرانی که در مواجه با ایشان قرار بگیرند (مخصوصا ماها) همگی مستحق مجازاتی بس عظیم می باشیم که کافر بودن از سر و رویمان بر چشمهای نافذ ایشان سرازیر است و ایشان شخصا می دانند که ما بندگان خوبی برای خدا نبوده، نیستیم و نخواهیم شد (از کجا؟؟؟ اااای بابا این چه حرفیه هرچی می گن بگو چشم!) و اگر توانش را داشتند هم اکنون ما را زودتر از موعدی که خدای متعال مقرر کرده به جهنم می فرستادند تا زمین از حضور همه انسانهایی که شبیه ایشان نیستند عاری گردد، تا راحتتر به زندگی ادامه دهند، از نظر ایشان موزیک حتی در حد موزیکهای میان برنامه رادیو خبر حرام است، تیتراژهای پایانی سریالها گاهی توسط اجانب انتخاب می شود برای فروپاشی نهاد خانواده در جامعه و .... خودتان بقیه حدیث مفصل را بخوانید

و اما چرا اینها رو گفتم؟ و چرا عمه خانمها دارن می آن؟؟؟

ادامه دارد.....

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 813 تاريخ : چهارشنبه 14 تير 1391 ساعت: 18:51

سلام دوست جونیای گلم، دوستای مهربونم که به یادم بودید و سراغمو گرفتید و نگرانم شدید و برای کنکورم دعا کردید و برام کامنتهای خصوصی و عمومی گذاشتید(که البته هنوز تاییدشون نکردم)

راستش یه عالمه حرف دارم ولی نمی دونم چرا دستم کششی به سمت کیبرد از خودش نشون نمی ده، تازه این که خوبه مطمئنم باورتون نمی شه ها ولی حتی حوصله تعریف کردن و حرف زدن برای دورو بری هامم ندارم... البته فکر کنم اونا خیلی هم خوشحالن و اصراری به پرحرفی های من ندارن

جونم براتون بگه، اگه بخوام از کنکور شروع کنم باید با کمال شرمندگی بگم بازم وقت کم آوردم، من نمی فهمم چطور می شه من که تا حالا تو هیچ کنکوری وقت کم نمی آوردم، حتی تو کنکور آزمایشی های ماهان ولی امسال برای کنکور سراسری و هم آزاد خیلی زیاد وقت کم آورم، ولی خوب اون قسمتهایی رو که جواب دادم فکر می کنم بد نبود، تازه اگه حوصله خوندن غرغرامو داشته باشید باید بگم اصلا اصلا شرایط برگزاری آزمونشون خوب نبود که حتی به اندازه یه امتحان میان ترم دوره راهنمایی هم سکوت رو رعایت نمی کردن و از رفت و آمدشون کم نمی کردن، که البته با گروه کثیری از دوستان بعد از امتحان خدمت رییس دانشگاه مربوطه رسیدیم ولی چه فایده!

تازه بیخوابی شب قبل از کنکور هم حتی به اندازه یک پلک بر هم زدن می تونه از مصادیق دیگر کج بودن زمین باشه، حالا شما بگید که اینا ربطی به نتیجه نداره، من وظیفمه غر بزنم ....

و اما تشکر مبسوطی باید از پرفسور عزیزم داشته باشم که در هفته ای که گذشت لحظه ای ذهن آشفته بنده رو تنها رها ننمودند و با تلفنهای پی در پی و در وقتهای تعجب برانگیزی دنبال جواب این سوالشون بودن که امتحانت کی هست؟؟؟؟ و اضطراب نداشته باش و الان چی بخون و چی نخون و از اینجور حرفا..... حتی روز جمعه بعد از ظهر یعنی روز قبل از کنکور درحالیکه در همون بلاد کفری که ایشون مستقر هستند ساعت ۵.۳۰ صبح بود و چشمان ما گرد از دیدن نام مبارک ایشان بر ال سی دی گوشی مبارک (راستی گوشی خریدما ) و درحالیکه ما به همراه دوستان مفتخر به حضور در سمینار .... (اسمشو نمی گم خودتون می دونید دیگه) بودیم پرسیدیم مگه شما خواب ندارید کلا؟؟؟؟؟ و ایشون که اونور خط با صدایی خواب آلود همان سوال تکراری چند روز متوالی را تکرار نمودند کنکورت کی هست؟؟؟؟؟.... یعنی من تو همین هفته خودم شخصا کشف کردم که پرفسور متاسفانه توالی روزهای هفته رو بلد نیست ...... به جون خودم..... آخه مگه سپردن -شنبه بعد از ظهر- به ذهن اینقدر سخته؟؟؟؟؟  بنده همینجا تقاضای عاجزانه دارم شما امتحان یو اس ام ال ای نده عزیزم نده ..... من مطمئنم برای مطالعه حتی یک کتاب از لیست موارد امتحانی ات مجبوری لغاتی نابه هنجار تر از یه- شنبه بعد از ظهر- ساده رو به ذهن بسپاری.... از ما گفتن .....

ولی دور از شوخی ازش ممنونم این چند روز خیلی سعی کرد همراهم باشه، تنهام نزاره، توصیه های خوبی برام داشت و اساسا بابت اینکه بود ازش ممنونم

روز قبل از امتحانم با گولوی عزیز و لیلا جونی(از دوستای دوران دانشگاهمه) رفتیم سمینار کلی خوش گذشت، با به دید طنز به قضیه نگاه کردیم، کلی خندیدیم، یه چیزایی هم یاد گرفتیم تو راه برگشت کلی آهنگای یاسمنگولایی گوش کردیم و رقصیدیم بعدشم رفتیم یه بستنی جانانه زدیم، جاتون خالی بعدم چون اینبار لیلا ماشین آورده بود اول اومدن که منو برسونن که جلوی در خونه درحالیکه فقط دو دقیقه فقط دو دقیقه تو ماشین نشسته بودیم ماشینش دیگه روشن نشد، انگار باطری خالی کرده بود، هیچی دیگه همه، از بابای من گرفته تا بابای لیلا و دوست بابای لیلا و امداد خودرو اومدن کمک تا بالاخره راه افتاد و این درحالی بود که من و لیلا و گولو همونجا برای خودمون کلی ریز ریز می خندیدم  یعنی کلا تریپ سرخوشی رو استاد کرده بودیم.

روز مادر رو هم به همه مادران و اونهایی که مادراشونو دوست دارن و اونهایی که دوست دارن مادر بشن و اونایی که مادراشونو از دست دادن و اونایی که در حال مادر شدنن و اونایی که مادراشون ازشون دورن و مادرایی که بچه هاشون ازشون دورن و ...... همه اونایی که جا انداختم تبریک می گم.

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 678 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17

روز معلم رو به همه آقا معلم ها و خانم معلم های مهربون تبریک می گم.

مخصوصا به دو تا از معلمهای دوران تحصیل گل خودم، اولیش خانم ب بود که معلم کلاس چهارم دبستانم بود، اون روز وقتی داشت از ظلم و جور حکومت پ ه ل و ی می گفت، به موضوع وراثتی بودن سلطنت تو خاندانشونن اشاره کرد و گفت چرا باید مملکت بعد از پدر به پسر برسه شاید پسر لیاقت و کفایت نداشته باشه، مردم باید رییس مملکتشونو خودشون انتخاب کنن و .... که بنده تخص پرحرف پاشدم گفتم خانم اجازه، پس چرا امامای ما رهبری رو به پسراشون می بخشیدن، رنگش سرخ و سفید شد و چشم غره رفت و گفت بشین حرف نباشه، بعدشم وقتی زنگ خورد و داشتیم می رفتیم خونه صدام کرد و کلی باهام حرف زد و کلی ترسوندم جوری که فکر می کردم الان برم خونه بابامو بردن زندان....

و دوم به دبیر شیمی دبیرستانم خانم غ که اینقدر دوستش داشتم و مهربون بود که باعث شد تصمیم بگیرم شیمی بخونم و از همون موقع به همه دوستام می گفتم من باید تو دانشگاه هم شیمی بخونم تا مثل خانم غ لیسانس شیمی داشته باشم و خوشبختانه همین کارم کردم. اون موقع ها فکر می کردم خانم غ هر چی که می خوره یا می بینه می دونه ترکیب موادش چیه!!!! ولی از این خبرا نبود.

امروز نمی دونم این دو تا معلم عزیز و بقیه معلم های دوران تحصیلم کجا هستن ولی به بقیه معلم هایی که گذرشون به اینجا می افته تبریک می گم از طرف شاگرداشون، شاید کسانی هم به معلم های من تبریک گفتن از طرف من، خدا رو چه دیدی!!!!!! 

 

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 641 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17

دیروز باربی عزیزتر از جانمان بابت شادی روح دپرس شدگان که ما باشیم آلبوم جدید شهرام شب پره رو در همین محیط اداری که معرف حضورتون هست دانلود رایگان نمودند، (خیلی کار زشتیه ها از هنرمندا حمایت کنید) و ما با خوشحالی تمام قرها را صابون می زدیم که در کمرمان ول می خوردند و منتظر بودند دانلود به پایان برسد ولی از شما چه پنهون هر آهنگی که پلی می گردید روح یکی از گذشتگان را با خودش به ابر بالای سر ما می آورد، با اینکه آهنگها شاد بودند ولی اینقدر تکراری بودند و نوستالژی بالایی داشتند که دلمان بی هوا همان خواننده اصلی را می خواست.

از جمله مردگانی که شب پره روحشان را شاد نموده، سرکار هایده خانم، ویگن عزیز، دلکش، آغاسی، عماد رام، مهستی و سوسن می باشند.

آلبوم را از دست ندهید، حتی تنظیم آهنگها هم عوض نشده، چه فرقی می کنه صدای کی باشه شما برقصید  

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 630 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17


 

یک ساعتی هست که هر چی می نویسم پاک می کنم، انگار حروف روی کیبرد آب رفتن

به کیبرد خیره می شم.... حروف رو دنبال می کنم.... نه من با همین چندتا حرف کوچیک و بزرگ نمی تونم عمق احساسم رو بگم

حالا می فهمم چرا هر چه می نویسم اونی نیست که می خوام بگم....

اینها نمی دونن دومین سالگرد تولدت، که نیستی..... چاقویی که با هم روی کیک نمی آریم

و آغوشی که بی وجودت، تنهایی رو فریاد می کشه ....

 و آرزویی که منتظرم تا مثل همیشه به من ببخشیش.....

.

می رم دنبال یه قاصدک بگردم که بتونه راه سرد و سخت رسیدن به تو رو تاب بیاره

بعد یه قلب کوچیک به پاش می بندم و راهی اش می کنم .....

از خدا برات فقط سلامتی و آرامش می خوام.

"تـــــــــــــــــــــــولدت مبـــــــــــــــــــــارک"

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 881 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17

امروز یه کامنت از یه دوست خوب و عزیز گرفتم با این مضمون:

نسیم خانم سلام
مدتهاست من و همسرم خواننده خاموش وب شما هستیم دیگه طاقت نداشتیم و گفتیم نظرمون را بگیم.هرچند خدای ما گواه که قصد ما شکستن دل شما نیست.اما دختر خوب فکر نمیکنی دیگه زیاده از حد خودت را معطل و خرج این ادم یا همون پرفسور کردی؟ ببخشید این رو میگم ولی حقیقت داره و شما 31 ساله هستی فکر نمیکنی یکم دیر بجنبی ممکن حتی بهترین سن و فرصت برای مادرشدن را ازدست بدی؟ پرفسور ادم بدی نیست اما پیشرفتش را به شما ترجیح داد و الویت اولش کارش هست خانم محترم من ویزای کانادا را به دلیل اینکه همسرم را ریجکت کردند از دست دادم در ضمن دکتری مواد هم دارم.دختر خوب خودت را در توهمات یک عشق خیالی هدر نده اون ادم اونجا احساس تنهایی میکنه و خوب مشخصا باز تحویلت میگیره ولی تو چی؟فرصت دوباره عاشق شدن و از همه بزرگتر مادر شدن را از خودت نگیر

بی اغراق می گم شاید در طول هفته چندین و چند تا از این دست کامنت ها و یا کامنتهایی مبنی بر اینکه "حالا که همدیگرو دوست دارید و اگه واقعا اینطوریه چه اشکالی داره چند سال دیگه هم منتظرش بمونی مطمئن باش بعد از ازدواج هم گلی به سر خودت نمی زنی، دیر نمی شه نترس ...." و از این دست حرفها (لازم بذکر است در مورد دوم من فقط به مضمون اشاره کردم متاسفانه عین کامنت رو نداشتم که کپی کنم)

دلم خواست یک بار برای همیشه با این قشر از عزیزان حرف بزنم، البته پیش اومده با چندتایی شون آشنا شدم از طریق ایمیل، ولی می خواهم امشب حرفمو از طریق یه پست بگم، اولا از همه دوستای دلسوزم که به خودشون زحمت می دن و نظرشونو برام می نویسن تشکر می کنم، خودم تو توضیحات وبلاگم از همه خواهش کردم کمکم کنند و خوب به طبع هر کسی از ظن خودش یار من می شه، پس همینجا اعلام می کنم از همه عزیزانی که حتی چند لحظه ای رو به مشکلات زندگی من فکر کردند، تشکر می کنم.

و اما گله ای که دارم اینه که کاش قبل از قضاوت دیگران و زندگی هاشون چند قدم با کفشاشون راه بریم، کاش اینقدر سریع حکم ندیم و محکوم نکنیم، من قبول دارم که تو زندگیم اشتباه کردم، ولی دوست عزیز آیا برای خود شما پیش نیومده که اشتباه کنید؟؟؟؟ درسته که شاید من الانم دارم اشتباه می کنم ولی آیا شما می تونید حال منو بفهمید؟ می تونید احساسمو درک کنید؟ شایدم بتونید!!!! در اینصورت از همه عزیزانی که برام می نویسن خاموش هستند یا بودن، خواهش می کنم این یکبار رو منت بزارید و خاموش نمونید و بهم بگید شمایی که همین تجربیات رو داشتید، شمایی که می دونید من چی می گم، از کجا شروع کردید به عاقلانه فکر کردن، عاقلانه زندگی کردن؟ کجای زندگیتون و چجوری احساستونو تو پستو قایم کردید، بهم یاد بدید شاید تونستم.

و اما خواهش بعدی ام و  مهمتر اینکه دقت کنید همه آدمها مثل هم نیستند، به خدا می دونم خیلی از مردها و خیلی از زنها عشقشونو با خارج از ایران که هیچی با بهشت خدا هم عوض نکردند، می تونم از زندگی واقعی اطرافیان خودم براتون مثال بزنم، ولی این موضوع هیچی رو ثابت نمی کنه، هیچی رو هم نقض نمی کنه....

واضحتر بگم، این موضوع ثابت نمی کنه که پرفسور دروغ می گه یا اینکه منو دوست نداره یا از اولم دوست نداشته یا فرار کرده یا شیاد بوده یا من یه آدم بدردنخوری بودم یا من که دوست ندارم برم از ایران گربه ای هستم که دستم به گوشت نمی رسه یا به فکر ترقی نیستم همش به فکر ازدواجم یا می خوام خودمو تحمیل کنم پرفسورم زرنگه زیر بار نرفته یا ..... هرچیزی که شما می گید یا می خواهید بگید .... نه اینها رو ثابت نمی کنه

یه کمی به آدمهای دورو برمون منصفانه تر نگاه کنیم، نه من اینقدر احمق بودم که توی اون ۵ سال نفهمم پرفسور واقعا دوستم داره، نه پرفسور اینقدر ضعیف بود که دوستم نداشته باشه و به زور باهام مونده باشه، نه من دنبال صرفا ازدواج بودم نه اون دنبال فرار .....چه خوب می شد اگه اینقدر یکطرفه به قاضی نمی رفتیم و آدمها رو روی کفه ترازوی قضاوتهای ماشین حسابی نمی ذاشتیم

واقعیت خیلی ساده است، ما همدیگرو دوست داشتیم ولی از روز اول قرارمون حتی با خودمونم این نبود، یه رابطه ای شکل گرفت در اوج صداقت و محبت و کمک به هم و همدلی و همراهی .... ولی اتفاقی که افتاد اولویتها و خواسته هامون بود که اونم ربطی به هیچ شیادیی از هیچ کدوممون نداشت، نیازهامون بود، هردومون نزدیک سی سالگی بودیم و فهمیده بودیم از دنیا و از زندگی چی می خواهیم، می خواستیم به سمت هدفمون بریم ولی در کنار هم، اون می خواست تو دنیایی زندگی کنه که بتونه راحت درس بخونه و کار کنه و آرامش داشته باشه و صد البته کنار من باشه، منم می خواستم خونواده داشته باشم و ازدواج کنم و در عین حال کنار خوانواده خودم باشم و صد البته فقط با پرفسور، اگه اون صرفا قصدش رفتن از ایران بود سه سال تو شرایط خیلی خیلی سخت که حاضرم شرط ببندم هیچکدوم از شماها ۱ روزم حاضر نبودید جاش بمونید برای تخصص گرفتن همینجا خودشو نمی کشت به جرات می گم فقط به خاطر این اینکارو کرد که منو از دست نده وگرنه تو این سالها موقعیت رفتن براش به استرالیا و کانادا و حتی آلمان فراهم بود، و اگر من صرفا می خواستم ازدواج کنم، دلم می خواست لیست خواستگارامو براتون می نوشتم.

هیچکدوم از این اتفاقات نیافتاد، می تونید اسمشو بزارید سرنوشت، یا حماقت یا هرچیزی که دوست داشتید

ولی یادتون باشه مطلقا معنی اش دروغگو بودن ایشون و سوء استفاده گر بودن من نیست، به آدمها به شکل بازرگانهایی که جنسی برای فروش دارن یا طالب خریدنن نگاه نکنید، اون عینک بدبینی رو لحظه ای از چشمتون بردارید اگه واقعا می خواهید کمکم کنید بیایید اینجا کنارم بنشینید و بهم بگید اشتباه کردی عاشق کسی شدی که آرزوهاش با تو فرق داشت، به اونم بگید اشتباه کردی عاشق کسی شدی که فقط یه لیسانس از دانشگاه آزاد داره و دغدغه های یه محقق رو نمی فهمه، اونوقت منم بهتون می گم راست می گی اشتباه کردم ولی عشق زیبایی همراهش بود که زندگیمو پاش دادم

شاید جالب باشه براتون بگم پرفسور اینقدر عاشق کتاب و درسه که با هر کسی ۲ ساعت همنشین بشه اول از سطح معلوماتش پرس و جو می کنه و تشویقش می کنه به ادامه مطالعه، حالا تو هر زمینه ای و کافیه کمی باهاش آشنا باشه که تشویقش کنه به ادامه تحصیل، یه بار یکی از دوستاش بهم گفت پرفسور اینقدر به من انرژی درس خوندن می ده که هربار که باهاش حرف می زنم فکر می کنم از فردا می رم برای خوندن فوق لیسانس اقدام می کنم تو که همیشه همراهشی باید تا حالا دکترا رو رد می کردی، چطور نخوندی؟ لبخندی تحویلش دادم، البته پرفسور منو تشویق به درس خوندن می کرد ولی حتی این تشویقش هیچ وقت در حد اصرار نبود، اگه خودم تمایلی نشون می دادم اونم خوشحال می شد و می گفت می خوای منابع رو برات بگیرم، می خوای برنامه ریزی کنی برای خوندن، و وقتی من شل می گرفتم دیگه حرفشم نمی زد، اون روز وقتی تنها شدیم بهش گفتم واقعا چرا تو هیچ وقت از من نمی خوای ادامه بدم؟ گفت نمی خوام فکر کنی به خاطر خودم می گم، چون همینجوری اش هم اینقدر به اینکه می خوامت مطمئن هستم که به چیزی مثل تحصیلات اصلا فکر نکنم، و وقتی من می پرسیدم که خانوادش با تحصیلات من مشکلی ندارن، می گفت اولا که ندارن اگرم داشته باشن این مشکله منه که حلش کنم تو اصلا بهش فکر نکن، اگه دوست داشتی به خاطر دل خودت درس بخون نه من، نه خانوادم، نه حتی به خاطر شغل بهتر یا درآمد بهتر... فقط به خاطر دلت

ببخشید نمی خوام حرفام شکل توجیه یا دلیل آوردن یا داستان گفتن به خودش بگیره، چیزی که مسلمه اینه که شاید با توجه به شرایط آینده مثل روز روشن باشه که ادامه این رابطه سختی های زیادی رو با خودش داشته باشه و اینکه اصلا درست نباشه، ولی مطمئن باشید ترک این رابطه هم شاید از نظر شما یا اطرافیان ما بسیار عاقلانه و منطقی به نظر برسه ولی بسیار سخت خواهد بود.

شاید شمایی که این متن رو می خونید یا از قبل همراه من بودید همیشه راههای عاقلانه رو تو زندگیتون انتخاب کردید و اگه الانم جای ما بودید کاملا عاقلانه برخورد می کردی، شاید برعکس شما کاملا احساسی به قضیه نگاه می کنید و می گید عشق ارزش زیر پا گذاشتن همه روزهای جوونی رو هم داره..... و اگه نظر منو بخواهید باید بگم در حال حاضر جرات پذیرفتن هیچکدوم از این دو گزینه رو ندارم، راحت بگم کاملا بلاتکلیفم حتی با خودم، حتی با رویاهام، بله تو رویاهام هم نه جرات دارم پرفسور رو کنارم ببینم نه می تونم بدون اون یه رویای دلپذیر داشته باشم.

ولی کامنتهای گاه و بی گاه شما دوستام اینو یادم می ده که خیلی راحت می شه دیگران رو نصیحت کرد، راحتتر از اون می شه دیگران رو قضاوت کرد، حتی می شه برای یه سرنوشت خیلی راحت نسخه پیچید و آخر براش نوشت و حلش کرد.... ولی بهتره قبلش فقط چند ثانیه صبر کنید و فکر.....

بازم ممنونم از حضور پرمهرتون و حرفهای دلسوزانه تون، چون مطمئنم پشتش یه دلسوزی همراه با محبت هست و بابت این ازتون ممنونم.

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 683 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17

بهش می گم: می دونی دو روزه دیگه چه روزیه؟

می گه: آدم سالگرد روزای خوبو یادآوری می کنه، نه جدایی ها رو

می گم: یعنی واقعا این روز سالگرد جدایی ماست؟؟؟؟؟

می گه: نمی دونم والا جنابعالی بودید که می خواستید همه چی بینمون تموم بشه و هر چی هم دلتون خواست به ما گفتید

می گم: من یادم نمی آد هیچ حرف بدی زده باشم یا توهین کرده باشم

می گه: دیگه چی می خواستی بگی بدتر از اینکه همه چی تموم بشه؟ منم که مثل یه جنتلمن برخورد کردم و گفتم باشه هرچی تو بگی

می گم: آره دیگه دقیقا مشکل همینجاست که تو هم مخالفتی با این موضوع نداشتی، خیلی راحت پذیرفتیش

می خنده و می گه: مثل ماجرای فیلم جدایی شده، سیمین می گفت یه کلمه هم نمی گه نرو، بمون.....

تمام این یک سالو تو ذهنم مرور می کنم، بالا پایین زیاد داشتم تو این یکسال، سالهای پیش هم داشتم ولی اون موقع فرق می کرد، تو بودی، قبل از اینم که تو باشی، بازم فرق می کرد، فرقش این بود که اون موقع طعم با تو بودن رو نچشیده بودم.

اما حالا وقتی تلاشتو برای کار سخت روزانه و بدون تعطیلی می بینم، وقتی می بینم حتی یه شب رو هم کامل نمی خوابی و بعد از کار سختی که در طول روز داری بازم دنبال فرصتی که برسی خونه و درس بخونی، از همون چند ساعت استراحتت نهایت استفاده رو می کنی برای اینکه زودتر امتحانها رو بدی، وقتی می گی که داری همه تلاشتو می کنی تا زودتر این روزا بگذرن ولی دیگه بیشتر از این کاری از دستت ساخته نیست و از طرفی وقتی می گی "اگه این کتابهامو می دیدی یه روزم پیشم نمی موندی و در می رفتی"، وقتی می گی بعد از این امتحان باید دو مرحله دیگه هم امتحان بدی، وقتی می گی تازه بعد از ورود به دانشگاه سال اول بعد از هر ۷۲ ساعت کشیک یه روز می تونی استراحت کنی و سالهای بعدم کم کم این مدت کم می شه، حس می کنم کنار هم گذاشتن قطعات این پازل به هیچ وجه شدنی نیست.

ولی نمی دونم چرا ته دلم نمی خواد هیچ جدایی رو بینمون باور کنه، با وجود تمام تلاشی که می کنم نمی تونم روزی رو بدون تو تصور کنم. آره درسته الان دوری ولی هستی، تو قلبمی، باهات با فکرت با تصور حضورت کنارم زندگی می کنم، باهات حرف می زنم و ازت نظر می خوام، آره درست مثل دیوونه ها، بعضی وقتا،فرصت می شه اون حرفا رو بهت پای تلفن بگم، بعضی وقتا هم از خستگی صدات خجالت می کشم و یه چیزی رو بهانه می کنم و ....

گاهی آرزو می کنم من یه دختر روستایی بودم اونم تو سالهای خیلی دور که بزرگترین دغدغه اش تموم کردن قالیچه جهازش بود و برنامه تفریح روزانش شستن ظرفای ناهار تو آب چشمه که فرسنگها با کلبه اش فاصله داشت یا شکستن شاخه درختهای خشکیده برای پرکردن انبار سوخت زمستونی، تو هم جوونک تازه به سربازی رفته ده بودی که برای بدست آوردن دل بابام مثل بچه های خوب می رفتی پادگان، اونوقت هر روز هردومون یه چوب خط رو دیوار خط می زدیم و امیدوار بودیم به روزی که همه دیوار از چوب خطهای ما سیاه بشن، تو هر چند ماه یه بار که برمی گشتی یه خبر خوب جور می کردی یه دروغ که هر چی بزرگتر بود منو بیشتر خوشحال می کرد، یه وعده برای رویاهای ساده من، من الانشم مثل همون دخترک ساده و بی توقع فکر می کنم پس لازم نیست بترسی، دروغ بگو، امیدوارم کن، بزار رویاهامو کنار تو و اون دو تا دختر بچه ناز که همیشه آرزوشو داشتیم بسازیم، اینقدر از آینده نترسونم بزار امیدوار باشم به بودنت، کاش .... کاش.... کاش مکانیکی تو بازارچه روستامون ازت پرسیده بود سربازیت کی تموم میشه که بری پیشش پنچر بگیری یا از ترس قولی که به شاطر داده بودی جرات نداشتی سمت نونوایی بری آخه دلت نمی خواست کنار تنور کار کنی، اونوقت منم قربون صدقت می رفتم که حق داری اون پوست لطیفت می سوزه اگه کنار تنور وایستی، کاش ..... کاش ۱۰۰۰ سال پیش بدنیا اومده بودیم، کاش با یه بوسه یواشکی پشت گندم زارها رسوای عام و خاص می شدیم، کاش کلبه مون رو با دستای خودمون با خشت و گل می ساختیم، کاش .... کاش دغدغه هامون اینا نبودن که عقلمون به حل کردن معادلاتشون نرسه، کاش تو بلد بودی دروغ بگی و منم مجبور نبودم به این رویاهایی که می آد تو سرم شک کنم....

پی نوشت: امروز دوست عزیزی رو که از روزای اول با این خونه مجازی همراهم بود تو دنیای واقعی دیدم ولی اینقدر شرمنده شدم از اینکه من مجبور بودم سرکارم بمونم و اون طفلی راه به این دوری رو برای دیدنم اومد که نگو، بانوی باران عزیزم خیلی خوشحالم کردی امیدوارم تو دنیای واقعی هم سالهای سال کنار هم و برای هم دوستای خوبی باشیم.

بعدا نوشت: این روزا انگار زمان رو گم کردم، ۴ شنبه زنگ زدم به دوستم تولدشو تبریک گفتم به خیال اینکه ۳۱ ام هست، پنج شنبه پست قبلی رو نوشتم به خیال اینکه ۱ اردیبهشته و با اعتماد به نفس کامل پایینش تاریخ ۱ ام رو گذاشتم، فکر می کردم جمعه دومه و همه تاریخها رو با اون تنظیم می کردم آخه پارسال روز دوم جمعه بود، یه جمعه تلخ و دلگیر، در هر حال لازم دونستم توضیح بدم و عذرخواهی کنم.

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 720 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17

پای این سوال امتحانی 

من ماندم و یک برگه سفید

و یک دنیا حرف ناگفتنی

قطره قطره اشکم را که چرتکه بیاندازی، بدهکار می شوی

قدم به قدمِ تنهایی هایم را.....

 

عرش اعلایت را خواهم بوسید

اگر اینبار

من بپرسم و تو پاسخ گویی

 

این را به حساب تمام روزهای جوانیِ رفته بنویس و

اگر چیزی باقی ماند، ...... به پای رحمانیتت

دیگر .... از رفوزگی نمی ترسم

پوست کلفت شدم انگار

سر که بلند می کنم گویی همه هم قطاران به دو دو تا چهارتای تو می رسن و من نه!

 

بگذار اینبار روی این برگه امتحانی به جای اشک، .... من بپرسم

در مقابل استاد زندگی 

پاسخی ندارم جز درد

پس دردهایم را می نویسم

تو اما پاسخی بده در خور شان استادی ات

آنگونه که حتی به عقل جن هم نرسد

 

آسمان را به زمین بیار و زمین را به آسمان..... اگه لازم بود

همه ناممکن ها را ممکن کن

در چشم بر هم زدنی!

 

 

من و ما در تاریکی این شب بی ستاره گم شدیم

تا صبح فردا بیشتر وقت نیست

عشق را نگه داشتیم پشت پلک هایمان

خواب اگر به سراغ چشمهایمان بیاید

خواهد پرید

و این شب چه طولانی شده!

خورشید را بگو اینبار از غرب طلوع کند

شاید فرصتی نباشد

 

رفوزگی را تاب آوردیم

ولی بی عشق پلکمان هم سنگین نمی شود

 

اگر آمدی، تا قبل از طلوع فردا، صدایم کن

تا سراغ آوارگان این محله را نگیری،

کسی نشانی ما را به تو نخواهد داد

ما در پس کوچه های تنهایی، خودمان را گم کردیم

تا همکلاسی های کودکی پیدایمان نکنند

آری من همان دخترک بی هوش و حواسِ طفلکی هستم

 

اینجا تاریک است

من جا ماندم

من می ترسم!

یادت باشد دم عیسی هم به زنده شدن این مردگان که اینجایند افاقه نمی کند

معجزه ای محمکتر بفرست.

 

 

 

۱/ اردیبهشت/ ۹۱

فردا یکساله می شود تنهایی هایم.

 

 

 

 

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 619 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17

 

 

دوست عزیزم آذی، وقتی شنیدم که جواب آزمایشها نشان داده که مادرت سرطان ریه از نوع بدخیم دارد خیلی ناراحت شدم. این تنها کاری ست که از دستهای ناتوانم برمی آید..من و هر خواننده ی این متن دعا میکنیم که مراحل درمان مادر مهربانت به خوبی طی شود و او سلامتیش را دوباره بدست آورد..

هر دعا ، اهدای یک سلول سالم

درخواست صمیمانه: لطفا این متن را عیناً و یا به سلیقه ی خود برای مدت 7 روز بعنوان پست ثابت در بلاگ خود قرار دهید..

این زنجیره می تواند به معجزه تبدیل شود

پی نوشت: احساس ادای دین کردم به این مطلب، این کوچکترین کاری بود که از دستم برمی اومد.

به امید شفای عاجل برای تمام بیماران.

مرسی از لاله جونم که آدرس تصویر رو بهم داد.

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 609 تاريخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت: 13:17

گلدان...
ما را در سایت گلدان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : گل گلدون goldan بازدید : 574 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت: 20:34